انواع عرب از لحاظ قومیت شناسی با نگاهی بر ایرانی و عرب از امروز تا شاهنامه و...

انواع عرب از لحاظ قومیت شناسی با نگاهی بر ایرانی و عرب از امروز تا شاهنامه و...

عرب عشیره ای آسیایی است و گویند که از اقوام سامی است.عرب و یهود از تبار هم هستند و در حقیقت عرب از سام و یهود از حام است! 

حام و سام فرزندان نوح پیامبرند و از اتفاق شاید نوح همان فریدون شاهنامه باشد. چون همه ملت ها در شاهنامه از فریدون هستند و در روایات دینی همه از فرزندان نوح هستند. در رادیو کرمانشاه عنوان شد که زبان مادری نوح پیامبر کردی سورانی بوده است و طوفان نوح نیز احتمالا تلاقی و به هم جوشش دو رود بزرگ دجله و فرات در همین عراق و کردستانهای ترکیه و سوریه و عراق یعنی بین النهرین و ایران بوده‌است! اگرچه کتب دینی از طوفان و غرق کل جهان مسکون سخن آورده اند ولی باید توجه کرد ربع مسکون در گذشته یعنی مصر و بین النهرین و ایران و توران و ماوراءالنهر! 

چنانچه بین النهرین را سیل فرا می گرفته! گویی جهان غرق گشته است و... 

اهمیت بین النهرین و حوزه مسکونی و تمدنی آن چنان زیاد بوده‌است که مصریان بعد از سالیانی موفق می شوند که تا کرانه های فرات در سوریه را فتح کنند و برای اولین بار رود فرات را ببینند و تعجب کنند که چرا رود فرات خلاف جهت نیل به دریا می ریزد و ماتم بگیرند که تمام جهان مورد غضب آفریدگار گشته‌است چون مصریان فکر می کردند تا انتهای جهان فقط اقوام بین النهرینی ساکن هستند و جز مصری و لودی تنها اینان هستند و...

عرب ها شامل گونه‌های متفاوتی هستند و برخی از عرب ها موسوم به عدنانی اصالتا عرب نیستند و تنها عرب اصیل را می توان در یمن و عربستان و حدودی از آفریقا همانند سودان و حبشه یافت.مابقی همگی عرب های عدنانی هستند که اکثرا از تبار یهودی هستند ولی نه یهودیان حامی نژاد ، بلکه یهودیان خزری ، کردها ، ایرانیان و ترک ها و گرجیان و غیره و ذلک که به اختیار زبان و رسم عرب را اختیار کرده‌اند و خود را عرب نامیده‌اند. اکثر عرب های سفید در عراق و سوریه و کویت و امارات و عمان و مصر و لیبی و الجزایر و... اکثریت عرب های عدنانی هستند معهذا روی عرب و زبانش تعصب دارند و دیگر خویشتن را عرب می دانند.در مراکش از اعراب اصیل می توان یافت.

عرب های اصیل را قحطانی گویند و در ایران نیز عرب های قحطانی حضور و مسکن دارند. بیشتر قحطانیان در یمن و جنوب شبه جزیره عربستان سکنی دارند.

عرب های مسعربه هم عرب هایی هستند که توسط جبر و یا شرایطی عرب شده‌اند.

عرب های نابودشده هم مورد بحث نیستند.

عرب عشیره ای استخوان درشت با توده عضلانی قوی است و اغلب سبزه پوست هستند مگر عدنانی ها که اغلب سفیدند. 

عرب دارای بنیه قوی و زبانی ساختارمند است و خداوند افتخار ختم رسولان و کتب خود و آخرین دین را به نام عرب نازل و صادر نمود.عرب چون زبان کاملا کاملی داشت توانست بخوبی گفته ها و نوشته ها را به دیگر اقوام انتقال دهد و امروزه تمامی زبانهای اسلام حداقل سی درصد لغات عربی دارند و اکثرا از الفبای عربی استفاده می‌کنند. البته زبان عربی در لهجه آشوری و آرامی در عراق تا بوشهر ایران در باستان رواج داشت و خط عربی و پهلوی نیز بسیار شباهت بهم دارند. الفبای نیرومند عربی و فارسی باعث زیبانویسی و فهم بهتر می گردد!

در گذشته خواجه را به عرب تبارهای ایران و سیستان می گفتند و حتی لفظ طاجک که بعدها به تاجیک تغییر املاء یافته‌است نیز به اولاد عربی می گفتند که در دامن عجم یعنی ترکان یا ایرانیان بزرگ شده باشد! این اولادهای عرب ، عربی حرف می زدند و همچنین ترکی یا فارسی گذشته را نیز برای ارتباط با محیط استفاده می کردند و در نهایت با گذشت نسل هایی ، زبانی از عجم بر پایه فارسی با حضور زیاد لغات عربی شکل گرفت که آنرا عربی الشرقیه گفتند و زبان طاجک این بود تا اینکه این اولادان عرب ناگزیر به ازدواج با ترکان در ماوراءالنهر و ایرانیان در همین حدود بودند و اغلب چهره های آنان به طرف ترکمن ها کشیده گشت و زبان غنی فارسی با ظهور فردوسی بیشتر اهمیت یافت.این طاجک با تاجیک بعدی متفاوت است بخصوص اینکه تاجیک حتی می تواند ریشه نامی ترکی داشته باشد و حتی در نام نیز با طاجک متفاوت باشد. البته محل زندگی طاجک و تاجیک در جغرافیای اسلامی همین مناطق بوده‌است!

شمال رود جیحون یعنی کشور تاجیکستان و ازبکستان ،محل اصلی زندگی تاجیک بوده و هست. امام اعظم نیز از طاجکان خراسان بوده‌است و احتمال دارد فارسی زبانی خراسانی ولی با اصالت عربی باشد که طبق تعریف در دامن ترکان و ایرانیان بزرگ گشته‌است و عمده فعالیتش نیز در میان عجم بوده‌است.

امروزه سی و سه کشور عربی داریم و باید بدانیم در دو قاره آسیا و آفریقا سکونت دارند و زبانهایشان بجز عربی فصیح و عربی استاندارد ، متفاوت از هم است.

بهترین عربی را مصریان دارند.

عرب از لحاظ چهره شناسی 

عرب اصیل پشت لب باریک و قامتی بلند دارد و  اغلب پرمو است و علیرغم سبیل باریک ولی ریش پر پشتی دارد. چهره اش از زشت تا زیبا متغیر است و اغلب زنان عرب زیبایند و درشت اندام و گوشتی اند و خوش بنیه اند. عرب ها بسیار مقاوم و محکمند و در سرزمین‌های صحرایی و بیابانی و گرم و خشک بخوبی زندگی می‌کنند و خود را تطبیق می دهند ولی ترکان برخلاف عرب ها هستند و بیشتر در دشت ها و جلگه ها ماندگارند و کردان بیشتر در کوهستان ها.

سبزه های بانمکی در میان عرب ها هستند که واقعا زیبایند و فریدون برای ایرج و سلم و تور زنانی عرب را عقد می‌کند! پس از درون شاهنامه ادغام و هم نسلی و هم زوجیتی را میان ایران و توران و روم با عرب ها شاهد هستیم.

قبل از هرچیز نیز ناگفته نماند که مادر رستم نیز تباری تازی داشته‌است.


شاه یمن در شاهنامه عرب است بطوریکه فردوسی سراید :


خردمند و روشن دل و پاک تن ... بیامد برِ « سرو» شاه « یمن»...
سرِ تازیان سرو شاه یمن... مِی آورد و میخواره کرد انجمن.


فریدون سه دختر عرب را برای پسرانش به زنی و عقد می گیرد :

آرزو را برای سلم به زنی گرفت و روم را نیز برای اداره به سلم سپرده شد.

ماه آزاده خوی را برای تور به زنی گرفت و توران یعنی سرزمین ترکان و چین را نیز به او داد.

در آخر سهی را برای ایرج به زنی گرفت و ایران را به ایرج داد.

خود ابیات فردوسی واضحترست!


تو ای مهترین: « سلم» نام تو باد ... به گیتی بر آگنده کام تو باد...
میانه کز آغاز تندی نمود... از آن پس مراو را دلیری فزود
ورا « تور» خوانیم شیر دلیر ... کجا زنده پیلش نیارد به زیر
دگر کهترین مرد با سنگ و چنگ ... که هم با شتابست و هم با درنگ
زخاک و زآتش میانه گزید ... چنانک از ره هوشیاری سزید
کنون « ایرج» اندر خورد نام تو ... درِ مهتری باد فرجام تو
به نام پریچهر گان روز و شب... کنون بر گشایم به شادی دولب
زن « سلم» را نام کرد « آرزوی» ... زن « تور» را « ماه آزاده خوی»
زن « ایرج» نیک پی را « سهی» ... کجا بُد به خوبی سهیلش رهی
به سلم اندرون جست زاختران نشان ... ستاره: زحل دید و طالع: کمان.
دگر طالع تور فرخنده: شیر... خداوند: بهرام بر خون دلیر.
چون کرداختر فرخ ایرج نگاه... حمل دید: طالع، خداوند: ماه.
از اختر بدین سان نشانی نمود ... که آشوب بسیار بایست بود


تقسیم سرزمینهای فریدون نیز در ابیات فردوسی چنین است :


نهفته چون بیرون کشید از نهان ... به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین ... سِیُم دشت گردان و ایران زمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید... همه روم و خاور مرا او را گزید
بفرمود تا لشگری بر کشید ... گرازان سوی خاور اندر کشید
به تخت کیان اندر آورد پای ... همی خواندندیش خاور خدای
دگر تور را داد توران زمین ... و را کرد سالار ترکان و چین...
بزرگان بَرو گوهر افشاندند ... جهان پاک توران شهش خواندند
وز آن پس چون نوبت به ایرج رسید ... مرا او را پدر شاه ایران گزید.
هم ایران و هم دشت نیزه وران ... هم آن تخت شاهی و تاج سران
بدو داد کور اسزا بود تاج... هم آن تیغ و مُهر و نگین و کلاه
سران را که بُد هوش و فرهنگ و رای ... مرا او را چه خواندند؟: ایران خدای


ایران و دیگر مناطق در شاهنامه ابومنصوری : 

هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند نخستین را ارزه خواندند دوم را شبه خواندند سوم را فرددفش خواندند چهارم را ویدرفش خواندند پنجم را ووربرست خواندند ششم را وورجرست خواندند هفتم را که میان جهان ست خنرس‌بامی‌ خواندند و خنرس‌بامی این ست که ما بدو اندریم و شاهان او را ایران‌شهر خواندندی و گوشه را امست خوانند و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر روم و خزر وروس و سقلاب و سمندر و برطاس و آنکه بیرون ازاو ست سکه خواندند و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاورخواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را شورستان خواندند و ایران‌شهر از رود آمویست تا رود مصر و این کشورهای دیگر پیرامون اویند و ازین هفت کشور ایران‌شهر بزرگوارتر است به هر هنری و آنکه از سوی باخترست چینیان دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سوی چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند و از چپ روم خاوریان و مازندرانیان دارند و مصر گویند از مازندران ست و این دیگر همه ایران زمین است از بهرآنکه ایران بیشتر این ست که یاد کردیم و بدانکه اندر آغاز این کتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد کنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شود آن را که خواهد برسد و آن راهی که خوشتر آیدش بر آن برود و اندر نامه پسر مقفع و حمزه اصفهانی و مانندگان ایدون شنیدیم که از گاه آدم صفی صلوات الله و سلامه علیه فراز تا بدین گاه که آغاز این نامه کردند پنج هزار و هفتصد سال ست و نخستین مردی که اندر زمین بدید آمد آدم بود و همچنین از محمد جهم برمکی مرا خبر آمد و از زادوی ابن شاهوی و از نامه بهرام اصفهانی همچنین آمد و از راه ساسانیان موسی عیسی خسروی و از هشام قاسم اصفهانی و از نامه پادشاهان پارس و از گنج خانه مأمون و از بهرامشاه مردانشان کرمانی و از فرخان موبدان، موبد یزدگرد شهریار و از رامین که بنده یزدگرد شهریار بود آگاهی همچنین آمد و از فرود ایشان بدین گفتار گرد آمدند که ما یاد خواهیم کردن



فردوسی در شاهنامه می سراید :

به نام پریچهر گان عرب با طرب ... کنون بر گشایم به شادی دولب


که برخی نسخ آن را چنین می نویسند :

به نام پریچهر گان روز و شب... کنون بر گشایم به شادی دولب


توجه کنید که پسر مرداس در شاهنامه عرب است و یلان او در بابل پهلوانانی عربند. ضحاک پسر مرداس است که شاه ظالم شاهنامه است و ضحاک به عقیده من از بن ثلاثی ضحک می آید.

فریدون بر علیه ضحاک که از تازیان است لشکر می کشد و فردوسی آشکارا اشاره می کند که فریدون از ایران زمین سوی تازیان با سپاهش راه برمی گیرد!


از آن پس بر آمد ز ایران خروش ...پدید آمد از هر سوی جنگ و جوش
یکایک زایران بر آمد سپاه ... سوی تازیان بر گرفتند راه
سواران ایران همه شاه جوی ... نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بَرو آفرین خواندند ...وراشاه ایران زمین خواندند
« کی» اژدهافش بیامد چو باد...به ایران زمین تاج بر سر نهاد
از ایران و از تازیان لشگری...گزین کرد گرد از همه کشور....
صدم سال روزی به « دریای چین» ...پدید آمد آن شاه ناپاک 

و...


بیت المقدس پایتخت ضحاک است و بابل نیز در شاهنامه مقر مرداس عرب یعنی پدر ضحاک بوده‌است و فردوسی آن را با نام عربی اش یعنی بیت المقدس ذکر می کند توجه کنید:


به « اروند رود» اندر آورد روی... چنان چون بود مرد دیهیم جوی.
اگر پهلوانی ندانی زبان... به تازی تو اروند را دجله خوان
دگر منزل آن شاه آزاد مرد ... لب دجله و شهر بغداد کرد...
بر آن باد پایان با آفرین ... به آب اندرون غرقه کردندزین.
به خشکی کشیدند پس کینه جوی ... به « بیت المقدس» نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند... همی « کنگ دژ هوخت» ش خواندند
به تازی کنون « خانه پاک» دان ... بر آورده ایوان ضحاک دان


نکته : فردوسی تأکید می کند که بیت المقدس لب رود دجله و شهر بغداد است که شاید این بیت المقدس در شاهنامه همان بابل باشد. 

نکته دوم : تأکید می راند که دجله همان اروند رود است. و تأیید می کند در تازی دجله گویند و در پهلوانی زبان یعنی زبان پهلوی ، اروندرود گویند.

نکته سوم : بغداد تقریبا همان تیسفون است با اندکی فاصله! پس این بیت المقدس در بین النهرین است و جالب آنکه پایتخت اشکانیان و ساسانیان نیز در بین النهرین بوده‌است و می دانیم بغداد شهری تازه و جدید در حاشیه تیسفون و خرابه های تیسفون احداث شد و امروزه مرکز کشور عراق است. تیسفون تقریبا از نیمه حکومت اشکانی برای مقابله بهتر با رومیان پایتخت شد و همچنین در تمام ۴۲۶ سال حکومت فارس های ساسانی نیز پایتخت بوده‌است. تا اینکه توسط سپاه عرب فتح شد و با سقوط پایتخت ، ساسانیان نیز فروپاشیدند.

نکته چهارم : بیت المقدس در شاهنامه در نزدیکی دو رود و میان دجله و غرق در آب است.

نکته پنجم :فردوسی لغت عربی را به فارسی ترجمه می کند و...



مقدمه شاهنامه ابومنصوری 

متن مقدمه شاهنامه ابومنصوری ــ تألیف ابومنصورالمعمری سال 346 هـ . ق.

سپاس و آفرین خدای را که این جهان و آن جهان را آفرید؛ و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد؛ و نیک‌اندیشان را و بدکرداران را پاداش و بادافراه برابر داشت؛ و درود بر برگزیدگان و پاکان و دین‌داران باد! خاصه بر بهترین خلق خدا محمد مصطفی صلی‌الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد! آغاز کارنامه شاهنامه از گردآوریده ابومنصور المعمری دستور ابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ، اول ایدون گوید درین نامه که تا جهان بود مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یادگاری سخن دانسته‌اند چه اندرین جهان مردم بدانش بزرگوارتر و مایه‌دارتر. و چون مردم بدانست کروی چیزی نماند پایدار، بدان کوشد تا نام او بماند و نشان او گسسته نشود، چو آبادانی کردن و جایها استوار کردن ودلیری و شوخی و جان سپردن و دانائی بیرون آوردن مردمانرا بساختن کارهای نوآئین چون شاه هندوان که کلیله و دمنه و شاناق ورام ورامین بیرون آورد، و مأمون پسر هارون‌الرشید منش پادشاهان وهمت مهتران داشت. یکروز با مهتران نشسته بود گفت مردم باید که تا اندرین جهان باشند و توانائی دارند بکوشند تا ازو یادگار بود تا پس از مرگ او نامش زنده بود. عبدالله پسر مقفع که دبیر او بود گفتش که ازکسری انوشیروان چیزی مانده است که از هیچ پادشاه نمانده است. مأمون گفت چه ماند گفت نامه از هندوستان بیاورد، آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود، تا نام او زنده شد میان جهانیان. و پانصد خروار درم هزینه کرد. مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید، فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانید. نصربن‌احمد این سخن بشنید خوش آمدش دستور خویش را خواجه بلعمی بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانید تا این نامه به دست مردمان اندر افتاد و هر کسی دست به دو اندر زدند و رودکی را فرمود تا به نظم آورد و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت و این نامه ازو یادگاری بماند پس چینیان به تصاویر اندر افزودند تا هر کسی را خوش آید دیدن و خواندن آن. پس امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویش‌کام بود و با هنر وبزرگ‌ منش بود اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهی. و ساز مهتران و اندیشه بلند داشت و نژادی بزرگ داشت به گوهر و ازتخم اسپهبدان ایران بود و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنید. خوش آمدش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندرین جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاوردند و چاکر او ابومنصور المعمری به فرمان او نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان و هشیاران ازآنجا بیاورد و از هرجای،‌ چون شاج پسر خراسانی ازهری و چون یزدان‌داد پسر شاپور از سیستان و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از طوس. و از هر شارستان گرد کرد و بنشاند به فر از آوردن این نامه‌های شاهان و کارنامه‌هاشان و زندگانی هر یکی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین، از کی نخستین که اندر جهان او بود که آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار که آخر ملوک عجم بود. اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم. و این را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندرین نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کارو ساز پادشاهی و نهاد و رفتارایشان و آیین‌های نیکو و داد و داوری ورای وراندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشادن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن این همه را بدین نامه اندر بیابند. پس این نامه شاهان گرد آوردند و گزارش کردند و اندرین چیزهاست که به گفتار مر خواننده را بزرگ آید و به هر کسی دادند تا ازو فایده گیرد و چیزها اندرین نامه بیابند که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغز او بدانی و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون کیومرث و طهمورث و دیوان و جمشید و چون قصه فریدون و ولادت او و برادرش و چون همان سنک کجا آفریدون بپای بازداشت و چون ماران که از دوش ضحاک برآمدند این همه درست آید بنزدیک دانایان و بخردان بمعنی. و آنکه دشمن دانش بود این را زشت گرداند. و اندر جهان شگفتی فراوانست، چنانچون پیغامبر ما صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود حدثوا عن بنی اسرائیل ولا حرج گفت هر چه از بنی‌اسرائیل گویند همه بشنوید که بوده است. و دروغ نیست پس دانایان که نامه خواهند ساختن ایدون سزد که هفت چیز بجای آورند مرنامه را: یکی بنیاد نامه، یکی فر نامه، سه دیگر هنر نامه، چهارم نام خداوند نامه، پنجم مایه و اندازه سخن پیوستن، ششم نشان دادن از دانش آن کس که نامه از بهر اوست، هفتم درهای هر سخنی نگاهداشتن. و خواندن این نامه دانستن کارهای شاهانست و بخش کردن گروهی از ورزیدن کار این جهان. و سود این نامه هر کسی را هست و رامش جهان ست و انده گسار انده گنان ست و چاره درماندگان ست و این نامه و کار شاهان از بهر دو چیز خوانند یکی از بهر کار کرد و رفتار و آیین شاهان تا بدانند و در کدخدایی با هر کس بتوانند ساختن و دیگر که اندرو داستان‌ها ست که هم به گوش و هم به دیدن خوش آید که اندرو چیزهای نیکو و با دانش هست همچون پاداش نیکی و بادافراه بذی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی کار جهان. و مردم اندرین نامه این همه که یاد کردیم بدانند و بیابند. اکنون یاد کنیم از کار شاهان و داستان ایشان از آغاز کار، آغاز داستان، هر کجا آرامگاه مردمان بود به چهار سوی جهان از کران تا کران این زمین را ببخشیدند و به هفت بهر کردند و هر بهری را یکی کشور خواندند نخستین را ارزه خواندند دوم را شبه خواندند سوم را فرددفش خواندند چهارم را ویدرفش خواندند پنجم را ووربرست خواندند ششم را وورجرست خواندند هفتم را که میان جهان ست خنرس‌بامی‌ خواندند و خنرس‌بامی این ست که ما بدو اندریم و شاهان او را ایران‌شهر خواندندی و گوشه را امست خوانند و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر روم و خزر وروس و سقلاب و سمندر و برطاس و آنکه بیرون ازاو ست سکه خواندند و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاورخواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و کوهستان را شورستان خواندند و ایران‌شهر از رود آمویست تا رود مصر و این کشورهای دیگر پیرامون اویند و ازین هفت کشور ایران‌شهر بزرگوارتر است به هر هنری و آنکه از سوی باخترست چینیان دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سوی چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند و از چپ روم خاوریان و مازندرانیان دارند و مصر گویند از مازندران ست و این دیگر همه ایران زمین است از بهرآنکه ایران بیشتر این ست که یاد کردیم و بدانکه اندر آغاز این کتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد کنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شود آن را که خواهد برسد و آن راهی که خوشتر آیدش بر آن برود و اندر نامه پسر مقفع و حمزه اصفهانی و مانندگان ایدون شنیدیم که از گاه آدم صفی صلوات الله و سلامه علیه فراز تا بدین گاه که آغاز این نامه کردند پنج هزار و هفتصد سال ست و نخستین مردی که اندر زمین بدید آمد آدم بود و همچنین از محمد جهم برمکی مرا خبر آمد و از زادوی ابن شاهوی و از نامه بهرام اصفهانی همچنین آمد و از راه ساسانیان موسی عیسی خسروی و از هشام قاسم اصفهانی و از نامه پادشاهان پارس و از گنج خانه مأمون و از بهرامشاه مردانشان کرمانی و از فرخان موبدان، موبد یزدگرد شهریار و از رامین که بنده یزدگرد شهریار بود آگاهی همچنین آمد و از فرود ایشان بدین گفتار گرد آمدند که ما یاد خواهیم کردن. و این نامه را هر چه گزارش کنیم از گفتار دهقانان باید آورد که این پادشاهی به دست ایشان بود و از کار و رفتار و از نیک و بد و از کم و بیش ایشان دانند پس ما را به گفتار ایشان باید رفت پس آنچه از ایشان یافتیم از نام‌های ایشان گرد کردیم و این دشوار از آن شد که هر پادشاهی که دراز گردد یا دین پیغامبری شدی و روزگار برآمدی بزرگان آن کارفرامش کنند و از نهاد بگردانند و بر فرودی افتد چنانک جهودان را افتاد میان آدم و نوح و از نوح تا موسی همچنین و از موسی تا عیسی همچنین و از عیسی تا محمد ما صلی‌الله علیه و سلم. و این از بهر آن گفتند که این زمین بسیار تهی بوده است از مردمان و چون مردم نبود پادشاهی به کار نیاید چه مهتر به کهتران بود و هر جا که مردم بود از مهتر چاره نبود و مهتر بر کهتر از گوهر مردم باید. چنانک پیامبر مردم هم از مردم بایست و هم گویند که از پس مرگ کیومرث صد و هفتاد و اند سال پادشاهی نبود و جهانیان یله بودند چون گوسپندان بی‌شبان در شبانگاهی. تا هوشنگ پیش‌داد بیامد و چهار بار پادشاهی از ایران بشد و ندانند که چند گذشت از روزگار. و جهودان همی گویند از توریه موسی علیه السلام که از گاه آدم تا آن روز که محمد عربی صلی‌الله علیه و سلم از مکه برفت چهار هزار سال بود. و ترسایان از انجیل عیسی همیگویند هزار و پانصد و نود و سه سال بود،‌ و بعضی آدم را کیومرث خوانند. این ست شمار روزگار گذشته که یاد کردیم از روزگار ایشان. و ایزد تعالی به داند که چون بود، و ‎آغاز پدید آمدن مردم از کیومرث بود، و ایشان که او را آدم گویند ایدون گویند که نخست پادشاهی که بنشست هوشنگ بود و او را پیش‌داد خواندند که پیشتر کسی که آیین داد در میان مردمان پدید آورد او بود، و دیگر گروه کیان بودند و سه دیگر اشکانیان بودند و چهارم گروه ساسانیان بودند و اندر میان گاه پیکارها و داوری‌ها رفت از آشوب کردن با یکدیگر و تاختن‌ها و پیشی کردن و برتری جستن، کز پادشاهی ایشان این کشور بسیار تهی ماندی و بیگانگان اندر آمدندی و بگرفتندی این پادشاهی چنانک به گاه جمشید بود و به گاه نوذر بود و به گاه اسکندر بود و مانند این، پس پیش از آنکه سخن شاهان و کارنامه ایشان یاد کنیم نژاد ابومنصور عبدالرزاق که این نامه را به نثر فرمود تا جمع کنند چاکر خویش را ابومنصور المعمری و نژاد او نیز بگوییم که چون بود و ایشان چه بودند تا آنجا رسیدند [و پس از آنکه به نثر آورده بودند سلطان محمود سبکتکین حکیم ابوالقاسم منصورالفردوسی را بفرمود تا به زبان دری بشعر گردانید و چگونگی آن به جای خود گفته شود] اولا نسب ابومنصور عبدالرزاق محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرخ بن ماسا بن مازیار بن کشمهان بن کنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذر گشسب بن گودرز بن داد آفرید بن فرخ زاد بن بهرام که به گاه خسرو پرویز اسپهبد بود، پسر فرخ بوزرجمهر که دستور نوشیروان بود پسر آذر کلباد که به گاه پرویز اسپهسالار بود پسر برزین که به گاه اردشیر بابکان سالار بود پسر بیژن پسر گیو پسر گودرز پسر کشواد و او را کشوادازآن خواندندی که از سالاران ایران هیچ‌کس آن آیین نیاورد که او آورد و پهلوانی کشورها و مرزبانی و بخشش هفت کشور او کرده بود و کژ مردم بود و این از سه گونه گویند و گودرز به گاه کیخسرو سالار بود پیران را او کشت که اسپهبد افراسیاب بود، پسر حشوان پسر آرس پسر بنه‌وی تبره منوچهر از نبیره ایرج و ایرج پسر افریدون و افریدون پسر آبتین از فرزندان جمشید، و پیران پسر ویسه بود و ویسه پسر زادشم بود پسر کهین بود و زادشم پسر تور و تور پسر افریدون نیز پس آبتین و آبتین از فرزندان جمشید، و نژاد ابومنصور المعمری: ابومنصور بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد کسل کرانحوار و کنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و به کارهای بزرگ او رفتی و آنگه که خسرو پرویز به در روم شد کنارنگ پیش رو بود لشکر پرویز را و چون حصار روم بستد و نخستین کسی که به دیوار بر رفت و با قیصر درآویخت و او را بگرفت و پیش شاه آورد او بود، و در هنگام ساوه شاه ترک که بر درهری آمد کنارنگ پیش او شد به جنگ و ساوه شاه را به نیزه بیفگند و لشکر شکسته شد و چون رزم هری بکرد نشابور او را داد و طوس را با خود بدو داده بود، و خسرو او را گفت: گفته که ادر (ایدر) با هزار مرد بزنم. گفت آری گفته‌ام. خسرو از زندانیان و گنه‌کاران هزار مرد نیک بگزید و سلیح پوشانید دیگر روز آن هزارمرد با کنارنگ بهامونی فرستاد و خسرو از دور همی نگریست، با مهتران سپاه. کنارنگ با ایشان بر آویخت گاه به شمشیر و گاه به تیر. به هری را بکشت و به هری را بخست و هر باری که اسب افگندی بسیار کس تبه کردی تا سرانجام ستوهی پذیرفتند و بگریختند و کنارنگ پیش شاه شد و نماز برد و آفرین کرد، خسرو طوس بدو داد و از گردان مردی همتای او بود نام او رقیه او را نیز از خسرو بخواست و با خویشتن بطوس برد. رقیه آن بود که کنارنگ هزار مرد از خسروپرویز بخواست رزم ترکان را، خسرو گفت خواهی هزار مرد ببر خواهی رقیه را که کم رنج‌تر بود، مر ترا پس هر دوان به طوس شدند با هزار مرد ایرانی و رقیه را نیکو همی داشت و با ترکان جنگ کردند و پیروز آمدند و به طوس بنشستند و کنارنگ پادشاهی بگرفت و رقیه را نیکو همی داشت. تیراندازی بود که همتاش نبودی. پس روزی کنارنگ و رقیه هر دو به شکار رفتند با پسران و سرهنگان. کنارنگ گفت امروز هرشکاری که کنیم تیر بر سر زنیم تا باریک اندازی به دید آید هر چه کنارنگ زده بود بر سر تیر زده بود، رقیه بر کنارنگ آفرین کرد. روز دیگر کنارنگ بفرمود تا غراره پر کاه بیاوردند. کنارنگ اسب برانگیخت و نیزه بزد و آن غراره را بر سر نیزه برآورد و بینداخت، و به گاه یزدگرد شهریار او را بکشتند. و چون عمر بن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را بدین محمد خواند صلی‌الله علیه و سلم، کنارنگ پسر را پذیره او فرستاد بنشابور. و مردم در کهن‌دز بودند، فرمان نبردند. از وی یاری خواست. یاری کرد تا کار نیکو شد. بعد از آن هزار درم وام خواست، گروگان طلبید، گفت گروگان ندارم. گفت نشابور مرا ده. نشابور بدو داد. چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و کنارنگ به رزم کردن او شد و این داستان ماند که گویند «طوس از آن فلان است و نشابور به گروگان دارد» و حسن بن علی مروزی از فرزندان او بود، و کنارنگ از سوی مادر از نسل طوس بود و صد و بیست سال بزیست و همیشه طوس کنارنگیان را بود تا به هنگام عمید طائی که از دست ایشان بستد و آن مهتری به دیگری دوده افتاد. پس به هنگام ابومنصور عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا بسزا رسید، و نسبت این هر دو کس که این کتاب کردند چنین بود که یاد کردیم.




دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دارالارشاد ارشادی

اینجا را کتابخانه ای بزرگ خواهم کرد همانند کتابخانه « ارشادی » در اردبیل ، همان اردبیلی که در زمان صفویه دارالارشاد نامیده می شد و آبادان بود و ترکمن های قاجاری هم کرد بودند و هم ترک! فارسی تکلم می کردند و کسی با ایشان کاری نداشت چون محقق های طلایی منطقه خود بودند.
احتمالاً کتب درسی را زودتر برای آموزش بچه‌های ایران و افغانستان و تاجیکستان شروع می‌کنم تا خودم نیز درآمدی بیابم.
سپس کتابهای پیرامون آن را تکمیل می‌کنم.
همچنین از مطالب متنوع خواهم نوشت و خود را محدود نخواهم کرد!


دارالارشاد ارشادی سعی دارد تا دارالایتام را در همین حدود آذربایجان و تالش گشتاسبی ، نان دهد! همچنین قصد دارد دارالانشاء برایشان تأسیس کند و سوادشان نیز بدهد و...

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی