دوال پا ، دقیقا دوال پایان کیستند و در چه سرزمینی بودند؟

دوال پا ، دقیقا دوال پایان کیستند و در چه سرزمینی بودند؟

نویسنده و محقق : اشکان ارشادی از کرمانشاه 

۱. دوال پاها در مازندران بودند که مازندران شاهنامه با مازندران امروزی در شمال ایران یا مطابق است یا نه! 

مازندران از زمان تدوین شاهنامه ابومنصوری (۳۴۶_۳۳۹ ق) تا کنون ظاهرا بحث انگیزترین نام جغرافیایی شاهنامه بوده است. در مقدمه شاهنامه ابومنصوری پس از معرفی ایرانشهر و کشورهای پیرامون آن آمده است: «... و از چپ روم خاوریان دارند و مازندریان دارند، و مصر (۱) گویند از مازندران است. و این دیگر همه، ایران زمین است...»؛ نیز گوید: «و شام و یمن را مازندران خواندند، (۲) و عراق و کوهستان را سورستان خواندند» ( ریاحی، ۱۳۷۲، ص ۱۷۵). ملاحظه می شود که ابومنصور معمری، سرپرست علمی ادبی تدوین شاهنامه ابومنصوری و نویسنده مقدمه آن، نیز درباره محل مازندران دچار تردید بوده است. چون پس از دوره مغول ولایت طبرستان ایران را هم مازندران خوانده اند ابهام در مورد این نام بیشتر شده، چنان که بعضی طبرستان را مازندران شاهنامه پنداشته اند، بعضی هم شام یا بخش هایی از هند .(کریمان، ۱۳۷۵، بخش چهارم، ص ۱۴۱-۲۴۶).

مدارک و شواهد زیادی نیز هست که مازندران همین مازندران کنونی است. 

در شاهنامه آمل ، نزدیک مازندران است و مازندران تقریبا در حدود سیستان تا گرگساران قرار دارد.

سام از درگاه شاه آمل طبرستان به سیستان بازگشت و فرزند نوجوانش زال را به درگاهیان خویش سپرد و گفت که باید سوی گرگساران و مازندران لشکر بکشد:

چنین است فرمان هشیار شاه 

که لشکر همی راند باید به راه 

سوی گرگساران و مازندران

 همی راند خواهم سپاهی گران

 دل و جانم ایدر بماند همی 

مژه خون دل برفشاند همی

(ج ۱، ص ۱۷۹، ب ۲۲۳-۲۲۵؛ مسکو، ج ۱، ص ۱۵۲، ب ۲۴۶-۲۴۹) } (کتاب فرهنگ جغرافیای تاریخی شاهنامه مهدی سیدی فرخد صص۵۵۷ و ۵۵۸ و ۵۵۹)

 

توجه : گرگسار و سگسار در حدود سمنان و ترکمن صحرا و ترکمنستان احتمالا هستند. 

 

۲. مازندران توسط کیکاووس شاه ایران فتح می‌شود.

۳. دوال یعنی کمربند ، تسمه.

۴. دوال پاها کنایه از کسانی است که همانند انگل از جیب دیگری می خورند و به او عمری چسبیده اند. 

۵. 《دوال پاها موجودی هستند که در فرهنگ توده لرستان و ایلام و کردستان از آنها نام برده شده و معمولا در کنار رودخانه ها و بیشه ها زندگی می کنند و به بهانه ناتوانی در گذار از رود بر کول انسانی می نشیند با پاهای استخوان و چرمی شکل خود به دور انسان می پیچد و انسان را رها نمی کند.》(کتاب شناخت اساطیر ایران جان هینلز ص۱۷۳ ) دوال پای را می توان هم رده مالوق و ماسوق در روایات اسلامی نیز دانست. 

 

از زبان فردوسی بخوانید :

به شهری کجا سست پایان بدند

سواران پولادخایان بدند

هم آنکس که بودند پا از دوال

لقبشان چنین بود بسیار سال

بدان شهر بد شاه مازندران

هم آنجا دلیران و کندآوران

چو بشنید کز نزد کاووس شاه

فرستاده‌ای باهش آمد ز راه

پذیره شدن را سپاه گران

دلیران و شیران مازندران

ز لشکر یکایک همه برگزید

ازیشان هنر خواست کاید پدید

چنین گفت کامروز فرزانگی

جدا کرد نتوان ز دیوانگی

همه راه و رسم پلنگ آورید

سر هوشمندان به چنگ آورید

پذیره شدندش پر از چین به روی

سخنشان نرفت ایچ بر آرزوی

یکی دست بگرفت و بفشاردش

پی و استخوانها بیازاردش

نگشت ایچ فرهاد را روی زرد

نیامد برو رنج بسیار و درد

ببردند فرهاد را نزد شاه

ز کاووس پرسید و ز رنج راه

پس آن نامه بنهاد پیش دبیر

می و مشک انداخته پر حریر

چو آگه شد از رستم و کار دیو

پر از خون شدش دیده دل پرغریو

به دل گفت پنهان شود آفتاب

شب آید بود گاه آرام و خواب

ز رستم نخواهد جهان آرمید

نخواهد شدن نام او ناپدید

غمی گشت از ارژنگ و دیو سپید

که شد کشته پولاد غندی و بید

چو آن نامهٔ شاه یکسر بخواند

دو دیده به خون دل اندر نشاند

 

اصلا کل این قسمت را از ابتدا بخوانید :

 

یکی نامه‌ای بر حریر سپید

 

بدو اندرون چند بیم و امید

 

دبیری خرمند بنوشت خوب

 

پدید آورید اندرو زشت و خوب

 

نخست آفرین کرد بر دادگر

 

کزو دید پیدا به گیتی هنر

 

خرد داد و گردان سپهر آفرید

 

درشتی و تندی و مهر آفرید

 

به نیک و به بد دادمان دستگاه

 

خداوند گردنده خورشید و ماه

 

اگر دادگر باشی و پاک دین

 

ز هر کس نیابی به جز آفرین

 

وگر بدنشان باشی و بدکنش

 

ز چرخ بلند آیدت سرزنش

 

جهاندار اگر دادگر باشدی

 

ز فرمان او کی گذر باشدی

 

سزای تو دیدی که یزدان چه کرد

 

ز دیو و ز جادو برآورد گرد

 

کنون گر شوی آگه از روزگار

 

روان و خرد بادت آموزگار

 

همانجا بمان تاج مازندران

 

بدین بارگاه آی چون کهتران

 

که با چنگ رستم ندارید تاو

 

بده زود بر کام ما باژ و ساو

 

وگر گاه مازندران بایدت

 

مگر زین نشان راه بگشایدت

 

وگرنه چو ارژنگ و دیو سپید

 

دلت کرد باید ز جان ناامید

 

بخواند آن زمان شاه فرهاد را

 

گرایندهٔ تیغ پولاد را

 

گزین بزرگان آن شهر بود

 

ز بی‌کاری و رنج بی‌بهر بود

 

بدو گفت کاین نامهٔ پندمند

 

ببر سوی آن دیو جسته ز بند

 

چو از شاه بشنید فرهاد گرد

 

زمین را ببوسید و نامه ببرد

 

به شهری کجا سست پایان بدند

 

سواران پولادخایان بدند

 

هم آنکس که بودند پا از دوال

 

لقبشان چنین بود بسیار سال

 

بدان شهر بد شاه مازندران

 

هم آنجا دلیران و کندآوران

 

چو بشنید کز نزد کاووس شاه

 

فرستاده‌ای باهش آمد ز راه

 

پذیره شدن را سپاه گران

 

دلیران و شیران مازندران

 

ز لشکر یکایک همه برگزید

 

ازیشان هنر خواست کاید پدید

 

چنین گفت کامروز فرزانگی

 

جدا کرد نتوان ز دیوانگی

 

همه راه و رسم پلنگ آورید

 

سر هوشمندان به چنگ آورید

 

پذیره شدندش پر از چین به روی

 

سخنشان نرفت ایچ بر آرزوی

 

یکی دست بگرفت و بفشاردش

 

پی و استخوانها بیازاردش

 

نگشت ایچ فرهاد را روی زرد

 

نیامد برو رنج بسیار و درد

 

ببردند فرهاد را نزد شاه

 

ز کاووس پرسید و ز رنج راه

 

پس آن نامه بنهاد پیش دبیر

 

می و مشک انداخته پر حریر

 

چو آگه شد از رستم و کار دیو

 

پر از خون شدش دیده دل پرغریو

 

به دل گفت پنهان شود آفتاب

 

شب آید بود گاه آرام و خواب

 

ز رستم نخواهد جهان آرمید

 

نخواهد شدن نام او ناپدید

 

غمی گشت از ارژنگ و دیو سپید

 

که شد کشته پولاد غندی و بید

 

چو آن نامهٔ شاه یکسر بخواند

 

دو دیده به خون دل اندر نشاند


دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دارالارشاد ارشادی

اینجا را کتابخانه ای بزرگ خواهم کرد همانند کتابخانه « ارشادی » در اردبیل ، همان اردبیلی که در زمان صفویه دارالارشاد نامیده می شد و آبادان بود و ترکمن های قاجاری هم کرد بودند و هم ترک! فارسی تکلم می کردند و کسی با ایشان کاری نداشت چون محقق های طلایی منطقه خود بودند.
احتمالاً کتب درسی را زودتر برای آموزش بچه‌های ایران و افغانستان و تاجیکستان شروع می‌کنم تا خودم نیز درآمدی بیابم.
سپس کتابهای پیرامون آن را تکمیل می‌کنم.
همچنین از مطالب متنوع خواهم نوشت و خود را محدود نخواهم کرد!


دارالارشاد ارشادی سعی دارد تا دارالایتام را در همین حدود آذربایجان و تالش گشتاسبی ، نان دهد! همچنین قصد دارد دارالانشاء برایشان تأسیس کند و سوادشان نیز بدهد و...

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی